براتون داستان عمل بینی داداش بزرگه رو گفتم ؟ توی خانواده ما فقط داداش بزرگه دماغش طبیعی و خوش فرم بود که اونم به لطف پولیپ و انحراف کارایی نداشت :/
سرباز که شد تصمیم گرفت بره عمل کنه .به این صورت که من مشهد بودم زنگ زد گفت من چقدر دستت پول دارم ؟ گفتم اینقدر . گفت من بیمارستان بقیه الله ام میخوام عمل کنم . من
البته از اون روزی که اینو به من گفت حداقل ۱۰ روز دیر تر عمل شد ولی خب استرسش رو داشتم کلا !
پنجشنبه قرار شد عمل کنه و از اونجایی که هیچکس براش اهمیت نداره که ما چیکار میکنیم ، دوستش باهاش رفت به عنوان همراه ، دستشم درد نکنه . پنجشنبه من طبق معمول بشور و بساب داشتم ، مامان خونه بود . گفتم یه سوپ بپزم برای داداش بزرگه و تلفنی و sms ای پیگیر عمل و کارش بودم . عصر زنگ زدم به مامان که خبر داری ازش ؟ گفت نه عمل کنه خودش میاد گفتم سوپ میکس شده باید بخوره ها براش پختی ؟ گفت نه آش داریم همونو بخوره
غروب رفتم براش چند تا آب میوه و آب کرفس گرفتم دامادک اومد سوپ رو ورداشتم رفتیم بهش سر زدیم . دیدم آش شون یه چیزی توی مایه های آش دندونیه ( پر گندم و نخود لوبیا ) و بسیار سفت :/ به زور یه کم بهش آب میوه و آب کرفس دادم ، که هنوز که هنوز میگه میخوام انتقام اون روزی که یه زور آب کرفس ریختی توی حلقم رو ازت بگیرم . سوپ آوردم بهش بدم که مامان نزاشت و خودش ریخت توی حلقش . بعد بهش گفتم بازم میخوری ؟ گفت نه ! مامان همه رو رو ریخت توی صورتم ، دیگه نمیخورم . گفتم تو با اون هیکل آخه مگه با یه پیاله سوپ سیر میشی ؟ یه پیاله دیگه آوردم خودم دادم خورد . روز دوم سوپش تموم شده بود ازش پرسیدم چی داری بخوری ؟ گفت هوا بعد فهمیدم روزای بعدی مامان براش سوپ و حلیم خریده .
.
حالا به مامانم میگم میخوام فلان کار رو کنم میگه کی ازت نگه داری میکنه ؟؟؟؟ به داداش بزرگه اشاره کردم گفتم این . گفت کی برات غذا میپزه؟؟؟ گفتم خودم ! بعد اشاره کرد به داداش بزرگه که من یدونه دختر بیشتر ندارما حواست باشه
بعد داداش بزرگه گفت پ چطور یه جوری به من سوپ میدادی که خفه شم ؟؟ گفت دو تا پسر دارم خب . تو میمردی یکی دیگه داشتم
من مطمئنم ما دو تا سر راهی ایم
درباره این سایت